-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 22:14
شنیده بودم که موقع مرگ کل زندگی جلوی چشمات میاد همه زندگی در یک لحظهفقط یک ثانیه نیست برای همیشه ادامه داره به اندازه یه اقیانوس وقت هست گذشته من دروغ بود... و موقعی که برگ های زرد از درختا می ریخت و خیابان رو می پوشوند و دست های مادربزرگم و صورتش مثل کاغذ بود فکر کنم باید به خاطر اتفاقی که برای من افتاده،عصبانی باشم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 12:04
چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها در زمان گریستن قلب ها و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهایی تنهایی و بی یاوری درحالی که تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد اما چه شیرین است درخاموشی وتنهایی به حال خود گریستن و باز هم نفرین به توای سرنوشت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 02:08
عقیده داری واسه خودت نباید ناراحت باشی. عقیده داری نباید واسه خودت غمگین بشی. اینو از ضعف میدونی. به آینده ات فکر میکنی. به هدفهای ایده آلیستی و رویایی که واسه خودت داشتی و پیشبینی هایی که با توجه به واقعیت ها در باره ی آینده ات تو ذهنت میاد. دلت خالی میشه. یه حسی تو وجودت میاد. یه چیزی از غم اونور تره. یه چیزی شبیه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذرماه سال 1386 23:23
الان کنارمی نمیخوام از دست بدم به یادتم نمیخوام از یاد ببری وجودمو نگو فرق داریم ما با هم دلمون یکیه میخوام داد بزنم بگم به همه که کیه اونی که حاظرم تا الان براش جون بدم وقتی کنارمی روشنی میکنه روح من راضی شدنه واسه دلم اصراری داره غمه توی دل منه میگه حرفایی داره دیگه سرمای شب و تاریکی و غم نداره معنی برا من میمونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 23:15
نیمه شبه . بدون هیچ خبری از تو . به جز چندین پیغام کوتاه که داره میگه دلت گرفته و غمگینی . و صحبت از اون بغضی که ... ( نمیخوام مثل تو جمله ای رو نیمه کاره بذارم ) آره . همون بغضی که من هم دارم . و سالهاست دارم باهاش زندگی میکنم . نه غمگین نیستم . دارم باهاش " زندگی " میکنم . چیزی که بدون اون زندگی نمیشه کرد . حتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 23:59
سلام . دارم مینویسم . بدون اینکه بدونم آیا این نامه به دستت میرسه یا نه . و اینکه اگه برسه میخونیش یا نه . نشد ازت خدافظی کنم و این رو هم به فال نیک میگیرم . چونکه باعث میشه وقتی میخوام چیزی بگم نگران چطور شروع کردنش نباشم و ادامه حرفای قبل رو بنویسم . شماره ای جلومه . یا شماره هایی . چه فرق میکنه . وقتی که اونطور که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 02:06
میخواستم برم اما نمیدونستم چطوری! دل بستن بهت رو خودت یادم دادی ولی دل کندن رو یادم نداده بودی. بهم یاد نداده بودی چطوری میتونم یک شبه فراموشت کنم. یادم نداده بودی چطور میتونم اونهمه خاطره رو یک دفعه به باد بدم. بهم نگفته بودی چطوری میتونم شبها بدون شب بخیرت بخوابم و صبحها بدون صدات بیدار بشم. یادم ندادی چطور میشه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 20:37
گفتم دوستت دارم ، چه صادقانه پذیرفتی ، چه فریبنده آغوشم برایت باز شد ، چه ابلهانه با تو خوش بودم ، چه کودکانه همه چیزم شدی ، چه زود نیازمندت شدم ، چه حقیرانه به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی ، چه ناجوانمردنه وازه غریب خداحافظ به میان آمد ، چه بی رحمانه و من سوختم ، چه عاشقانه ولی هنوز هم دوستت دارم غریبه رامین
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 22:26
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 تیرماه سال 1386 14:21
اگر کسی یکبار به تو خیانت کرد ، این اشتباه اوست . اگر کسی دوبار به تو خیانت کرد ، این اشتباه توست ---- یادته یه روز گفتی چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ عکسشو بده جنازه شو تحویل بگیر! خودت بگو چی شد که امروز به جای جسدش کارت دعوت عروسی تون به دستم رسید سعید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 19:01
یه روز تو باعث میشی بشینه غضه به دلت بسوز تو اتیش شهرت دارم عقده که بهت نشون بدمو بگم من هستم این عقده به دل دیدی که میرم بالاتر تو اسمونم حالا من مثل ستاره ای که تو فقط میگی ای کاش میدیدمش یک بار ولی میگی حیف باز که نیست تو خواب هنوز بسه عکسه این حادثه رو خواب ندون بزن تو گوشت بیدار شو میخوام تو عظمتو ببینی بشینی بگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 23:10
اره این منم بغض درشت غمم داره میترکه همینه دلیل نوشتنم بالاخره باید میرفتم خب این بوده قسمت دلخوری میدونم این بوده حکمت اینجوری برمو بکنم از همه دلو سخته نمیتونم بشنوم از همه که تو چشات بارونیه ناراحتی با غم من یه روز بر میگردم اینو بدون مادر من که من چه باشم چه نباشم به یاد شما هستمو همیشه من نگران حال شما دل تنگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 22:57
پیش من نیستی ولی من هنوزم به یادتم توی رویای شبم عاشقونه دنبالتم پرده فاصله رو کشیدی رو نگاه من من که به یادتم پس تو چرا نیستی یاد من برگرد عزیزم پیشم تو بشنو این صدای من بیا بازم عاشقونه اسممو صدا بزن تو فریاد نگاهم شنیدی سکوتمو رو قله عشقت چه اسون دیدی سقوطمو سایه ای که روی اشکهای من نشست بی پایان هنوزم خیسه جای رد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 21:46
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم ...من می توانم می شود آرام تلقین می کنم ... با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم... با آن اتاق خویش را بیهوده تزئین می کنم ...سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم... شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم ...حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شوم... فکری برای این دل تنهای غمگین می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 21:39
یادمه میگفتن با نوشتن نون شب نمیتونی بخوری نمیدونن حکایت این از نون شب برام مهمتره وقتی خودت میدونی غیر تو هیچکی نمیتونه جلوتو بگیره اگه منتظری کسی برات درو باز کنه ادم الافی اولش سخت بود مثل شب بود خفه و نئشه از دود تشنه پول از این نوشته تا بعدی معیوب جاده معلوم ذهنم تو نوشتن از بقیه سر بود صدام بم بود زیر فشار زخم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 19:30
حسادت می کنم به رنگ دیوار، وقتی اتفاقی سایش بدنت به پوستش را حس می کند. حسادت می کنم به آفتاب، وقتی با نوازش آرام پوستت به تو گرمی میبخشد. حسادت می کنم به برگ گیاه، وقتی در گلدان آرام گرفته و حرکت تو از کنارش او را هیجان زده می کند و بی تاب و چرخان. و حسادت می کنم به پدرت، وقتی در زیر نور گرم به او لبخند میزنی. و به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1386 00:05
همیشه فکر میکردی که منم بر ضدت ولی بالاخره فهمیدی غلطه فکرت بیرونم کردی برا همیشه از تو قلبت ازم ساختی شیطانی شرور توی ذهنت جدایی از من این بوده فکره بکرت تورو نمیخوام این بود همیشه حرفت گفتی منم باسه همیشه عشقت حالا شدم برا خوردن خونت تشنه برا همیشه از پیش تو میرم که تا دوری رابطه رو قطع کنه ببنده تا هرکی به ما خیره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 18:10
روزا مثل هم شبا مثله همه تو چشم همه اشک خنده کمه تو دل دختر و پسر پره غمه بزرگترین سرمایمون ماتمه اینجا ۷۰ میلیون مرد و زنه اما هر روز بی هدف تر میشن همه فکر نکن اینا فقط حرف منه از رو نگاه ملت داد میزنه شب تو پارک خوابیدن تا صبح سیگار کشیدن پول بقیه رو دیدن چشم بستن و خندیدن از پلیس ترسیدن از خونواده بریدن بی پولی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1386 23:35
اینو بدون که من عزیزم تا وقتی که هستم عاشقتم میگم از این عشقی که تو دلم هست , نزار پس این عشق با من بشه هرس عوض این همه خوشی که خدا به من داد , خدایا درد این عشقو نمیبرم از یاد نمیتونم ببینم اون با یه کسی دیگست , ولی بدون تعریف عاشق یه چیز دیگست عاشق یعنی بسوزی تو به پای معشوقت, عاشق یعنی دوری از همه علایقت عاشق یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1386 23:48
با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود.با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند و ..... ومن همچون غربت زدای در آغوش بیکران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و میمانم تا ابد و تا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 فروردینماه سال 1386 02:42
یادت میاد یادت میاد؟ یادت میاد اون روزهایی که به من میگفتی دوست دارم تو این دنیا فقط تو رو دارم.جز تو کسی رو ندارم تویی همه قول و قرارم اره عاشقتم این منم که فقط لایقتم حالا منو ول کردی رفتی با یکی دیگه که به اونم همین حرفا رو بزنی؟ عاشقش کنی و زود پس بزنی؟ اره تو ولگرد عقده ای چرا منو علاف خودت کردی؟ چرا دیوونه حرفای...
-
عیدتون مبارک
پنجشنبه 2 فروردینماه سال 1386 18:23
سلام من از طرف خودم این عید رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم هر جا که هستید شاد و خرم و موفق... باشید علیرضا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 21:26
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن زیر باران نیست ، عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود ، و اوهیچوقت نداند که چرا خیس نشده وقتی معلم گفت عشق چند بخشه؟ زود دستمو بردم بالا و گفتم یک بخش، اما از وقتی که تو رو شناختم فهمیدم سه بخشه! آتش دیدن تو، شوق با تو بودن، اندوه بی تو ماندن ------------ بازی روزگار را نمی فهمم! من تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 20:35
شما آدم های لعنتی ... همتون ... درس خوندن رو برام جهنم کردید...نزاشتید پولدار باشم ...شامپاین رو از الکل خالی کردید ...سیگارمو خاموش کردین...قلمم رو ازم گرفتید...به زور مسلمونم کردید...فنجان قهوه ام رو شکستید...نزاشتین حتی با یه قرص کوچولو شاد بشم ...نزاشتین دوستتون داشته باشم...بی موقع از خواب بیدارم کردین... گیتارم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 12:15
میدونید کلمه به کلمه خط به خط از کجا اومده؟ مثل اکثریت نمیگم که گفته باشم میگم که بدونی غیر از تقلید راه های دیگه ای هم بازن نمیخوام تو جماعت بت پرست نوشته هام مثل دلقکی بشن که خوشش بیاد هنوز اول راهم و دارن نوشته ها لفظ ها رو کپ میزنن من هر چی با حس بیاد میگم اگه نمیتونی و نمیبینی و نمیکنی ضعفه توئه همه چی یکنواخت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 19:45
چقدر سخته تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده، زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی حس کنی هنوزم دوسش داری و دیوونشی چقدر سخته که دلت بخواد سر تو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شدهچه قدر سخته که تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز سلام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 23:12
من هم معتقدم که دیگه کتاب دوست خوبی نمیتونه برای من باشه چرا یه زمان میتونست ولی حالا نه دیگه خیلی دیره حداقل برای من حالا میگید چه کار باید کرد؟ هرگز دهخدا را نخواهم بخشید! هر چه میگردم واژه مناسبی برای بیان احساسم پیدا نمیکنم ذهنم درد میکنه به نظرم لائیک شدم اما هیچ وقت سعی نکن تو زندگیت صورت مسئله ای رو پاک کنی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 21:38
قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟ بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مساله دوری و عشق و سکوت تو جواب همه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 21:14
آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است آموخته ام که مهم بودن خوب است ولی خوب بودن مهم تر است آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا می دهد نه زمان آموخته ام هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق شویم آموخته ام که وقتی که عاشق میشوم ،عشق در ظاهرم نیز نمایان شود آموخته ام که عشق مرکب حرکت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 20:58
آینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را اسیرکرده است خندیدم وگفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تآخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آینه وگفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت خوابی سالها دیر کرده است در آینه نگاه میکنم...