شنیده بودم که موقع مرگ کل زندگی جلوی چشمات میاد همه زندگی در یک لحظهفقط یک ثانیه

نیست برای همیشه ادامه داره به اندازه یه اقیانوس وقت هست

گذشته من دروغ بود...

و موقعی که برگ های زرد از درختا می ریخت

و خیابان رو می پوشوند

و دست های مادربزرگم و صورتش

مثل کاغذ بود

فکر کنم باید به خاطر اتفاقی که برای من افتاده،عصبانی باشم

اما وقتی که اینقدر زیبایی توی این دنیا هست،خیلی سخته که عصبانی باشی

بعضی وقت ها فکر می کنم این همه کار فقط یه لحظه بود

قلبم عین یه بالن پر شده بود

و بعدش اروم شدم

و دیگه سعی نمی کنم

و بعد احساساتم جاری شد،مثل بارون

احساس خاصی ندارم،اما به خاطر...

هر لحظه این

زندگی احمقانه،متشکرم

شما نمی دونید که در مورد چی دارم صحبت می کنم،مطمئنم

اما نگران نباشید

ه روزی شما هم می فهمید