-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 00:13
زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی مرگ ساکت بود زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟ اما مرگ تنها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 01:11
سلام مثل قبلنا دیگه زیاد نمیام یه زمان شوق اپدیت منو کشته بود ولی الان گذشت زمان کار خودشو میکنه دیگه مثل سابق نیستم جزئیات فرق کرده ادما عوض شدند یه سری رفتند یه سری اومدند ولی من هنوز هستم! دیگه اون بچه معصوم نیستم! خیلی کارها کردم قلب خیلی ها رو شکوندم شاید از روی عقده! عقده از چی و کی؟ بماند خودمم خوب نمیدونم وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 23:54
زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند آنچه از روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند و آنچه از دست برود با گریه جبران نمی شود فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم ----------- مریم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 01:12
دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست، اسراف در محبت است. اگر میخواهی همیشه آرام باشی، دلگیریهایت را روی ماسه و شادیهای خود را بر روی سنگ مرمر بنویس. اگر کسی را دوست داری که تو را دوست ندارد، سعی نکن از او متنفر شوی، بلکه سعی کن او را فراموش کنی ---------------- مریم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 22:47
خاطر داشته باش که فقط یک زمان اهمیت دارد و آن " اکنون " است. زیرا فقط در این زمان است که می توانیم بر خود حاکم باشیم. ***و مهمترین شخص کسی است که با او هستی *** زیرا هیچ کس نمی داند آیا هرگز با شخص دیگری سروکار خواهد داشت یا نه. *** و مهمترین کار این است که به آن شخص نیکی کنی زیرا انسان فقط به همین دلیل به جهان آمده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 23:47
چنین گفت زرتشت اگر کلید قلبی را نداری...قفلش نکن اگر کسی را دوست داری...خردش نکن اگر دستی را گرفتی...رهایش نکن ----- مریم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 23:25
چند وقته دیگه حس نوشتن ندارم یعنی حس هیچ کاری رو ندارم پسر تو سن منو این مسائل؟!! همه یه جور دیگه منو نگاه میکنند از روی ترحم یادمه از بچگی از یه چیزی یا کسی نفرت داشتمو دارم نمیدونم چیه ولی مطمئنم یه چیزی هست تا حالا هم به خاطر همین تنفر بوده که زندگی کردم تنفر به من استقامت میبخشه دوست دارم تا اخر عمرم باهام باشه با...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آبانماه سال 1385 21:57
روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ من هم زیر آن نوشتم: باید صبر کند. برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بی حوصلگی نوشتم: بمیرد بهتر است. برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد. اما زیر تخته سنگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 19:50
این سالها همیشه کسی سراغ تورا ازمن می گرفت. تو نشانی من بودی ومن نشانی تو. رابطه از سنگ تا ستاره یکی است دستی به ستاره وپا یی در سنگ ----------- مریم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 19:41
عشق ممنوع :چقدر سخته وقتی تو زندان عاشقی گرفتار شدی و ازت پرسیدن جرمت چیه؟؟؟ بگی : عشق ... چقدر سخته وقتی که کادو تولدت که همیشه کلی واست عزیزه بی وفایی باشه ... چقدر سخته وقتی کسی که دلت رو اسیر کرده جواب نگاه عاشقانه تو رو نده ... چقدر سخته وقتی عاشق کسی باشی که از عشق چیزی نمی دونه ... ولی سخت تر از همه اینه که تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مهرماه سال 1385 19:55
دیوانه با چوب کبریت می خواست دریا را آتش بزند ... چوب کبریت سوخت ... دریا خندید ... دیوانه رفت ... فردا با لیوانی پر از آب رو به سوی خورشید ... ------------- مریم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 01:36
زندگی من به نظرم همانقدر غیر طبیعی نامعلوم و باور نکردی میومد که نقش روی قلمدانی که با ان مشغول نوشتن هستم گویا یکنفر نقاش مجنون وسواسی روی جلد این قلمدان را کشیده اغلب با این نقش که نگاه میکنم مثل اینست که به نظرم اشنا میاید شاید برای همین نقش است شاید همین نقش منو وادار به نوشتن میکنه علی یارتون
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 14:59
دیدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود. انگار خودش نبود عاشق شده بود. افتاد.شکست . زیر باران پوسید آدم که نکشته بود . عاشق شده بود ----------- بدترین درد اون نیست که.........عشقت بمیره بدترین درد اون نیست که........به اونی که دوسش داری نرسی بدترین درد اون نیست که........عشقت بهت نارو بزنه بدترین درد اون نیست که........عاشق یکی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 21:45
یک قطره اش گوشه چشمات نشسته بود.... بهت گفتم : این چیه؟روت بر گردوندی و گفتی هیچی. گفتم:خودم دیدم که گریه کردی.گفتی:نه.این اشک نیست. گفتم اگه اشک نیست پس چیه؟ گفتی این عشقه. گفتم عشق چیه؟ خیلی مهربون شده بودی.نگاه ?ردی توی چشمام! گفتی:عشق یعنی خاطره. گفتم:خا طره چیه؟ گفتی یعنی خاطره اولین بار که دیدمت. یادت هست؟ گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1385 12:18
ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ای کاش کودک بودم تا هموارهچشمانی پاک داشتم نه حریص ای کاش کودک بودم تا کلماتی زیبا به سخن میاوردم نه زشت و کثیف ای کاش کودک بودم تا عشق زا با مزه کودکی میچشیدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 18:12
وقتی احساس نا توانی در دوست داشتن می کنی وقتی احساس بی لیاقتی می کنی وقتی احساس نا پاکی می کنی وقتی احساس می کنی کسی نمی تونه درد ها تو التیام ببخشه به یاد داشته باش دوست من خدا می تونه وقتی احساس می کنی قابل بخشش نیستی برای شرم و گناه هات به یاد داشته باش دوست من خدا می تونه وقتی فکر می کنی همه چیز پنهانه و هیچکس نمی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مردادماه سال 1385 22:35
روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 00:32
باز باران بی طراوت کو ترانه؟ ! سوگواری ست ، رنگ غصه خیسی غم می خورد بر بام خانه طعم ماتم یاد می آرم که غصه قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش، می دویدم، می دویدم توی جنگل های پوچی زیر باران مدیحه رو به خورشید ترانه رو به سوی شادکامی، می دویدم ، می دویدم هر چه دیدم غم فزا بود غصه ها و گریه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 01:34
یه روزی که مثل هیچ روزی نبود، یه کسی که مث هیچ کسی نبود، با دو تا چشم نجیب ، که دل تموم آدما رو مبتلا می کرد، با یه لبخند قشنگ و صورتی با نگاهی که پر از عشق به یک چلچله بود اومد و واسه همیشه دل یک فرشته را برد... ----------- از طرف یک دوست
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 19:04
یه روز یه «دل»ه نشست با خودش فکر کرد. با خودش گفت «سنگ» میشم از این به بعد. «سنگ» شد. رفت میون سنگها نشست، اما عاشق سنگها شد… ----------------- مریم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 00:44
لبخند زن دردو موقع آسمانی و فرشته مانند است . یکی هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق می گوید دوستت دارم ودیگر هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند - ویکتور هوگو ------------------------ مریم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 تیرماه سال 1385 11:05
بدترین نوع غرور اینست که به اشتباه خود اعتراف نکنیم --------------- عی کن جزء کوچکی از یک چیز بزرگ باشی تا جزء بزرگی از یک چیز کوچک. مریم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خردادماه سال 1385 21:31
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ سنگی برای گذشته گذشته ای برای نیاکان این بود زندگی اق رامین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 23:35
دنبال نگاهها نرو، چون میتونن گولت بزنن، دنبال دارایی نرو چون کمکم افول میکنه دنبال کسی برو که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره را روشن کرد. کسی را پیدا کن که تو را شاد کنه. ---------------------- آرزو میکنم به اندازه کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی، به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی، به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 22:59
هر کودکی با این پیام به دنیا می یا ید که خدا هنوز از انسان نا امید نیست ------------------------ تا حقیقت بخواهد کفشش را بپوشد دروغ هزار بار زمین را دور زده است مریم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 23:27
راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی ، بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی . دائما"دیگران را سرزنش نکنی ، بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی . از سعادت دوستان شاد باشی و هرگز وضعیت خود را با بدبینی با وضعیت آنها مقایسه نکنی . در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهی ، نه این که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1385 20:44
آدم ها به هم گل می دهند ، چون معنای حقیقی عشق در گل ها نهفته است . کسی که بکوشد صاحب گلی شود ، پژمردن زیبایی اش را هم خواهد دید . اما اگر به همین بسنده کند که گلی را در دشتی بنگرد ، همواره با او خواهد ماند. چون آن گل با عصر هنگام ، با غروب خورشید ، با بوی زمین خیس و با ابرهای افق آمیخته است ... پائولو کوئیلو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 20:08
چهار نفر بودند بنامهای همه کس-یک کس-هر کس و هیچ کس یک کار مهم وجود داشت که میبایست انجام می شد و از همه کس خواسته شد آن را انجام دهد. همه کس میدونست که یک کسی آن را انجام خواهد داد هر کسی میتوانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر اینکه این وظیفه همه کس بود. همه کس فکر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 21:59
برنارد شاو : مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 20:27
مردم وقتی کامل اند که یک دوست واقعی داشته باشند که آنها را بفهمد که در رنج ها و اندوه های شان سهیم شود و همه عمر کنارشان بماند دوست کسی است که همه کارهای تو برایش مهم باشد دوست کسی است که در خوشی ها و ناخوشی ها به او رو کنی دوست کسی است که همه کرده های تو را بفهمد دوست کسی است که حقیقت را درباره خودت به تو بگوید دوست...