ای عشق به یکباره خرابم کردی
انگار نه انگار جوابم کردی
با پاسخ تلخ تو در ان هنگام
ان روز خدا غرق عذابم کردی
من بودم و دنیای تماشا کردن
فریاد زدست تو که خرابم کردی

عشق

من پذیرفتم شکست خویش را
پند های عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد اشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم
با فراموشی ها هم اغوشت کنم
میروم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم ازاد باش
گرچه تو تنها تر از من میروی
ارزودارم ولی عاشق شوی

این شعر بابا رو امروز تو چت تبیان بودم یکی نوشت به نظرم جالب اومد شاعرش هم نمیدونم کیه ولی شعر جالبیه
علی یارتون

برای دوستی

تنها ، از شادی هایم شاد باش

من خود بر غمهایم ، به تنهایی خواهم گریست

گرفتاری

سلام
خوبین؟
ببخشید دیر به دیر میام امتحان هام شروع شده خوب نمیتونم سر بزنم بازم ببخشید

از عمر ِ دردها که میگذرد ،

مانند سلامتی می شوند ،

آنقدر به بودنشان عادت می کنی

 که رفتنشان را متوجه نمی شوی

برای چیزی که تا بحال بدست نیاوردید باید انسانی شوید که تا به حال نبوده اید

سکوت

وقتی گریه کردیم گفتن بچه ای!وقتی خندیدیم گفتن دیوونه ای!وقتی جدی بودیم گفتن مغروری!وقتی شوخی کردیم گفتن سنگین باش! وقتی حرف زدیم گفتن پر حرفی!وقتی ساکت شدیم گفتن عاشقی!حالا هم که عاشقیم گفتن گناه داره