حسادت می کنم به رنگ دیوار، وقتی اتفاقی سایش بدنت به پوستش را حس می کند. حسادت می کنم به آفتاب، وقتی با نوازش آرام پوستت به تو گرمی میبخشد. حسادت می کنم به برگ گیاه، وقتی در گلدان آرام گرفته و حرکت تو از کنارش او را هیجان زده می کند و بی تاب و چرخان. و حسادت می کنم به پدرت، وقتی در زیر نور گرم به او لبخند میزنی. و به مادرت هم، وقتی چند لحظه پیش از خواب به یاد تو لبخند میزند. و به تختت که همه روز به هم آغوشی شبت پریشان و بهم ریخته است
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد