از زمانی که متولد شدم به من یاد دادن کسی رو دوست نداشته باشم یا دلم برای کسی نسوزه اگه کسی جلوم گریه کرد بهش خندیدم اگه جلوم پر پر شد و کمک میخواست فقط نگاهش کنم قانون من همین بود نباید دلت برای کسی بسوزه ولی الان گذشت زمان انسانها رو تغییر میده شاید ۵ سال پیش کسی جلوم گریه میکرد بهش میخندیدم ولی الان خودم دارم گریه میکنم به خاطر زندگی که از دست دادم به خاطر موقعیت هایی که میتونستم استفاده کنم ولی با خنده ازش رد شدم به خاطر عشقی که بهش پشت کردم و چند تا چیز دیگه ولی یه نصیحت از طرف من داشته باش انسانیت رو از دست نده چون اخرش همین برات میمونه

علی یارتون

حق نگهدارتون

همه ی بی بی ها روزی نی نی هایی بودند که گذشت زمان به تدریج نقطه های آن ها را جا به جا کرد

مریم

زمانی که از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که میگفت: تا آخر عمر با تو هستم.از او پرسیدم تو کی هستی جواب داد: من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم عروسکی است که ما با آن سرگرم می شویم ولی اکنون که مفهوما را در زندگی انسانها می توان درک کرد ،فهمیدم که ما عروسکی هستیم بازیچه غم

 

kv 7 ib

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! "
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ "
و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: " عشق یعنی همین! "

شاگرد پرسید: " پس ازدواج چیست؟ "
استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! "
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: " ازدواج هم یعنی همین!!

 

K.M 7 I.N