سلام

مثل قبلنا دیگه زیاد نمیام یه زمان شوق اپدیت منو کشته بود ولی الان گذشت زمان کار خودشو میکنه دیگه مثل سابق نیستم جزئیات فرق کرده ادما عوض شدند یه سری رفتند یه سری اومدند ولی من هنوز هستم! دیگه اون بچه معصوم نیستم! خیلی کارها کردم قلب خیلی ها رو شکوندم شاید از روی عقده! عقده از چی و کی؟ بماند خودمم خوب نمیدونم وقتی با عشقت میری بیرون تو چشمات نگاه میکنه با خنده میگه خیلی پستی! قضیه ایراد داره زندگی من با این یه جمله عوض شد پستی واقعا اومد تو وجودم شاید بخندی به این موضوع شاید هم بگزری ولی مهم اینه تا اینجا خوندی ! تو این چند سال یادگرفتم دیگه عاشق نشم و کسی که عاشقم شد یه جورایی بازیش بگیرم دست خودم نیست یه عادته شاید خوب شاید بد یه مجازاته باسه کسی که عاشق بشه! پس میشه گفت بد نیست

اگه داری میخونی بدون که به خاطر خودت نخواستم پیشت باشم نمیخواستم یه ضربه بد از من بخوری!

 

ادما چه قدر میفهمن تا وقتی که بچه اند؟

به من تو بچگی گفتند چی میخوای از من

منم اشنا شدم با معنی تهدید

همونی ام که از گرفتن هدیه ترسید

بودم تشنه گرمای دستی

که بهم بگه علی تو هم مثله بقیه هستی

منو بی نوازش بار اوردن و عشقی

که تو وجودم پنهونه بوده مشکی

علی یارتون

زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند آنچه از روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند و آنچه از دست برود با گریه جبران نمی شود فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم ----------- مریم

دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست، اسراف در محبت است. اگر میخواهی همیشه آرام باشی، دلگیریهایت را روی ماسه و شادیهای خود را بر روی سنگ مرمر بنویس. اگر کسی را دوست داری که تو را دوست ندارد، سعی نکن از او متنفر شوی، بلکه سعی کن او را فراموش کنی

----------------

مریم

 خاطر داشته باش که فقط یک زمان اهمیت دارد و آن " اکنون " است. زیرا فقط در این زمان است که می توانیم بر خود حاکم باشیم. ***و مهمترین شخص کسی است که با او هستی *** زیرا هیچ کس نمی داند آیا هرگز با شخص دیگری سروکار خواهد داشت یا نه. *** و مهمترین کار این است که به آن شخص نیکی کنی زیرا انسان فقط به همین دلیل به جهان آمده

----------

مریم


چنین گفت زرتشت اگر کلید قلبی را نداری...قفلش نکن اگر کسی را دوست داری...خردش نکن اگر دستی را گرفتی...رهایش نکن

-----

مریم

چند وقته دیگه حس نوشتن ندارم یعنی حس هیچ کاری رو ندارم پسر تو سن منو این مسائل؟!! همه یه جور دیگه منو نگاه میکنند از روی ترحم یادمه از بچگی از یه چیزی یا کسی نفرت داشتمو دارم نمیدونم چیه ولی مطمئنم یه چیزی هست تا حالا هم به خاطر همین تنفر بوده که زندگی کردم تنفر به من استقامت میبخشه دوست دارم تا اخر عمرم باهام باشه با نفرت بزرگ شدم دلم میخواد با نفرت بمیرم

من از ازادی بزرگترین شکنجه انسان

 حس خودکشی و رسیدن به بن بست زمان

 مرگ دسته جمعی که هنوزم مونده تو ابهام

اما امیدی که منو نگه داشت رو پا هام

 همیشه همین بود وجود گرم هوادارام

 

علی یارتون

روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ من هم زیر آن نوشتم: باید صبر کند. برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بی حوصلگی نوشتم: بمیرد بهتر است. برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد. اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم

-----------

مریم

این سالها همیشه کسی سراغ تورا ازمن می گرفت. تو نشانی من بودی ومن نشانی تو. رابطه از سنگ تا ستاره یکی است دستی به ستاره وپا یی در سنگ
-----------

مریم

عشق ممنوع :چقدر سخته وقتی تو زندان عاشقی گرفتار شدی و ازت پرسیدن جرمت چیه؟؟؟ بگی : عشق ... چقدر سخته وقتی که کادو تولدت که همیشه کلی واست عزیزه بی وفایی باشه ... چقدر سخته وقتی کسی که دلت رو اسیر کرده جواب نگاه عاشقانه تو رو نده ... چقدر سخته وقتی عاشق کسی باشی که از عشق چیزی نمی دونه ... ولی سخت تر از همه اینه که تو جاده های عاشقی به تابلوی عبور ممنوع بخوری به همون تابلویی که هزاران قلب عاشق رو پشت خودش نگه داشته ... عشق ممنوع

----------

مریم

دیوانه با چوب کبریت می خواست دریا را آتش بزند ... چوب کبریت سوخت ... دریا خندید ... دیوانه رفت ... فردا با لیوانی پر از آب رو به سوی خورشید ...

-------------

مریم