عجب دنیای کثیفی…
خسته شدم از دلخوشی های بچگونه هر روزم خسته شدم از شنیدن حرفهای تکراری.

انسان تنهاست. دست و پا زدن برای فراموشی این تنهایی, ژلوفن خوردن میشه برای سر درد. خیلی که دست و پا بزنی، مسکن هم تسکین تنهاییش رو از دست میده و سعی در تسکین، به گریه

میندازتت از عمق بدبختی این دنیا.

هر بار که عاملی باعث فراموشی موفق این فهم تلخ برام پیش میاد، بدبختی جدیدی دارم بعد از ترک اون برای هضم دوباره ی حقیقتی که انگار بالا اوردم و دوباره مجبور به خوردن اون هستم.
مسخره ترین دید بشر به دنیا پیچیده کردن عامل زندگی بود در حالی که همه میدونن برای هیچی زندگی میکنن
زمانی که حتی چراغ ایدیت خاموشه، با نگاه کردن به رقص دود سیگارها شاید خودم رو سرگرم می کنم، یا با همخوابی هر کس و ناکس، مسکن درد من.

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:53 ب.ظ

اولش که خوندم قکر کردم یک خانمی هست که دچار بی وقایی معشوق شده چون خیلی با احساس نوشته بودی ولی وقتی به اسمت نگاه کردم دیدم نه یک آقا است که نوشته
برام خیلی تعجب داشت معمولا آقایان طبع لطیف ندارند

ظ جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ق.ظ

کی گفته دنیا جای کثیفیه .وقایع زندگی بازتاب اعمال ماست.کی گفته همه برای هیچی زندگی می کنند این دنیا هدفمند وهمه یک هدف والا دارند که بعضی ها اون را درک نمی کنند ما به دنیا نیامدیم که مثل حیوان با غریزه زندگی کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد