عجب دنیای کثیفی…
خسته شدم از دلخوشی های بچگونه هر روزم خسته شدم از شنیدن حرفهای تکراری.

انسان تنهاست. دست و پا زدن برای فراموشی این تنهایی, ژلوفن خوردن میشه برای سر درد. خیلی که دست و پا بزنی، مسکن هم تسکین تنهاییش رو از دست میده و سعی در تسکین، به گریه

میندازتت از عمق بدبختی این دنیا.

هر بار که عاملی باعث فراموشی موفق این فهم تلخ برام پیش میاد، بدبختی جدیدی دارم بعد از ترک اون برای هضم دوباره ی حقیقتی که انگار بالا اوردم و دوباره مجبور به خوردن اون هستم.
مسخره ترین دید بشر به دنیا پیچیده کردن عامل زندگی بود در حالی که همه میدونن برای هیچی زندگی میکنن
زمانی که حتی چراغ ایدیت خاموشه، با نگاه کردن به رقص دود سیگارها شاید خودم رو سرگرم می کنم، یا با همخوابی هر کس و ناکس، مسکن درد من.

تفسیر فروید در مورد رسم پدر کشی برام جالب بود.
هیچ عشقی حقیقیتر از عشق فرزند به مادر و مادر به فرزند نیست. گرچه حب دیگران در قلب رو میتونیم  به مشابه حباب در نظر بگیریم. حباب هایی که هر کدوم جایگاه خودشون رو در قلب دارند و از بین بردن هر کدوم نباید سبب افزایش حجم حباب حب دیگری شود. اما خوب، مادر حباب بزرگترین است.
عشق به مادر و خواستن اون فقط برای خودمون، رسم پدر کشی رو تا سالیان سال نزد انسان جاویدان کرده بود. کسب قدرت او و حمایت از مادر برای انسان تنها دلیل پدر کشی بوده . حتی تو جوامع انسانی کنونی.
لعنت به تموم این حرفها و نوشته ها. لعنت به تو. لعنت به انسانیت پستی که فکر می کنه اشرف مخلوقاته و مغرور از دانش های پوچ و پوشالی که هنوز مونده در یک خم ابرو.
آخرین باری که به خودم قول دادم  از دنیای عرفان به دنیای فلسفه بپرم  روی تخت های کثیف و چرکین درد های یه بیمار روانی بود. شماره ۷۲ بیمارستان روزبه. همون روز ها بود که فکر می کردم انقدر اراده ی یک مرد باید قوی باشه که بتونه فراموش کنه گذشته ی خودشو. یا شاید کنار بیاد با ذات پلید انسان های دور و برش.
اما سخته. اگر چه هنوز به گمانم شدنی هستش. پستی ذات انسان وصف ناشدنی تر از حماقت اونه. اما روابط کاملا مشخص و همیشگیه. قدرت. قدرت. قدرت. حتی قدرت مقابله با نفس. مقابله با خواسته های انسانی. خواسته هایه شهوانی انسانی.
به عارفی می گفتم تو عارفی یا هوس باز. اون مرد ۳۵ ساله که با دختر ۱۴ ساله تو خیابون لاس میزنه  و برای یک لحظه تو آغوش گرفتن عروسک جدید و کوچیکش، امید به زندگی داره با عارفی که سالیان سال یاهو می گفت تفاوتی نداره.
روشن تر از اینه  که توضیح زیادی بدم. مادربزرگم وقتی نماز میخونه، جز به فکر خود به فکر چیز دیگه ای نیست. برای ثواب میخونه؟ ثواب برای بدست آوردن بهشت؟ برای بدست آوردن حب خدا؟ برای اینکه اون فکر میکنه حب خدا یعنی بهترین جایگاه برای خود. مرد ۳۵ ساله هم فکر میکنه تو آغوش گرفتن بدن باکره ی کودک ۱۴ ساله بهترین جایگاه برای اونه. من تنها کلمه ای هستش که انسان هر روز براش تلاش می کنه. حتی تو ای دوست مومن من
از جهان بی پایه ی شما متنفرم. همش برای خودتون. موسیقی رو به من بدید، سیگار اثر نمی کند بدون آن.

نبودنم سخت تر از بودنم شده !
هستم اما لحظه لحظه های زندگی وجودم رو انکار می کنه
اما
میخوام نباشم ولی هر لحظه از نبودنم وجود کثیفتو تو مغزم میکوبه

وقتی که از اوردوز سیگار به سردرد می افتیم، فقط و فقط چای داغ هستش که با یک قلپ سر آرام می شود. معمولن روی سکوهای کنار تئاتر شهر، چای و سیگارمون به راهه و وقت ها رو ثانیه به ثانیه می کشیم و نشخوار خاطرات بوق سال پیش، نمک چای و سیگار.

امروز بعد از خالی کردن چایی و حرفهای روی دل مونده، لیوان خالی رو طرح زدیم. ناخودآگاه بود. پاره کردن خاطرات، روی لیوان خالی از چایی، پست مدرنی عشق نوستالژیک رو کامل می کرد. طرح جالبی شد. خوب نشون دادن کثیفی زیباست. اسمش رو گذاشتم فاحشگی یک دل. دو تا دختر کنارمون نشسته بودن روی سکوها. به فکرم رسید بحثی باز کنم بلکه فرجی بشود و دلی ردو بدل. نشون دادن لیوان ها و نظر خواهی در مورد این طرح ها، بهترین ایده برای بلند شدن چند دقیقه ای صدای خنده هامون بود و نگاه راضی از دل دادن.
نمیدونی چه خنده داره که با نمایش حجم فاحشگی دل، فاحشه تر بشی.


خداحافظ تهران

خیلی وقت هستش که سعی می کنم از تک تک اتفاقات زندگی فقط یاد بگیرم.
حتی از ورق، پوکر، حکم، بیدل. دل بستن به یک خال و باختن، ریسک کردن و وا دادن، بلوف زدن و پیروزی…
خوشحالم که انقدر تجربه ی تلخ تو زندگی داشتم که دیگه تلخی رو حس هم نمی کنم. بزار واقعیتی رو تکرار کنم، من برای آدم ها هیچ ارزشی قایل نیستم. شاید بسته به نوع رابطه ام با اونها کمی برام محبوب باشن. دوستان که میان و میرن، دوست دختر که میاد و میره، کنترل احساس، لزوم زندگی الانمه باید بتونی کسی رو در لحظه ای دوست داشته باشی و سی ثانیه بعد، بی تفاوت ترین حس دنیا رو بهش داشته باشی
این نشونه ی مردی نیست. اما لازمه ی زندگی اینه

هر کی اومد و رفت جای تو رو نگرفت. ثانیه های زیادی گذشت و بی تفاوت ترین جس دنیا رو ,به بدی هایت به خودم داشتم و دارم و لحظه دوست داشتنت به کل زندگی میارزه

حالا که فکر می کنم میبینم من به این خانواده، مردم، شهر، ملت، کشور و هر چیزی که دورو اطرافم هست هیچ بدهکاری ای ندارم…

من از این ها متنفرم. من از شعور کم ادم های اطرافم زجر می کشم. دستم به پاک کردن کم نرفت. من از شعور متفاوت ادم های اطرافم زجر میکشم.

از این مردم … بیزارم. از خندیدن در مقابلم و فحش دادن پشت سرم … بیزارم. از دوست داشتن و کلاس گذاشتن در عین حال برای حفظ شخصیتت… بیزارم. از معنی عشق ایرانی، خواستن و نرسیدنت… بیزارم. از خودم … ، باهوش تر از من زیر دست سیکل دار ها فحش بشنوند… بیزارم. از دختری که می خندید و “حال” می کرد تو تنهایی مون، دو روز بعد یاد عشق قدیمی اش افتاد و جنده بودنش رو با خود هضم کرده بود… بیزارم. از فهرست اد لیست های یاهو که برای نصفشون همیشه آفلاین ثبت کردم… بیزارم. از در آغوش گرفتن این و اون و هر کس و ناکسی که برای فراموشی تو میان و میرن… بیزارم. از هر کسی که به من گفت برای فراموشیش  جایگزین داشته باش… بیزارم. من از خودم، از این زندگی، از هر کس و ناکسی که می بینم و میشناسم… بیزارم.

تمام رویاهام تو این خلاصه میشه که ای کاش....


بهترین لحظات عمرم زمانی بود که خواب بودم و تو با من می رقصیدی.


چطوری میشه فراموش کرد لحظه ای که روبرو من نیمه خنده ی دیوونه کننده ات در چشمانم بود و با دوزاری ترین آهنگ ها برای دیوونه کردن من می رقصیدی و منی که از رقص متنفر بودم برای تموم کردنش تو رو تو آغوش می گرفتم، بلند می کردم و دور اتاق می چرخوندمت.

صدای جیغ های تو هنوز سرگیجه های بعدش رو برام خاطره می کنه.

چطوری میشه از بدبختی لذت برد که اون فهم ناممکن بودن تکرار خاطرات است. فهم هرگز نداشتن لحظه ای مشابه. درک تلخ بودن لحظه لحظه خنده ها وقتی خنده برای زور زدن فراموشی باشد.



تمام خاطرات خوب و بد رو خط خطی کردم
تصمیم داشتم از اول شروع کنم
اما نمیدونستم، نمیتونم مثل چند سال پیش باشم
و خیلی رفتارها و حرفها رو نفهمم
فهمیدم هر چقدر هم خاطراتمو خط بزنم، باز از گوشه ی ذهنم به بیرون میان ...
و من باز هم خسته تر از دیروزم ...

سلامتی خاطره ها که هیچ وقت از ذهن ادم دور نمیشن........

چند شبی هستش که بیدارم

دود میکنم و میخندم کم آوردم.

طعم تلخ سیگارو دوست دارم
تلخ مثل آخرین بوسه ی لعنتی ما تو اون پارک لعنتی
تلخ مثل آخرین دروغ تو
که بعد عید همو می بینیم
تلخ مثل نبودنت...!!!