وقتی که از اوردوز سیگار به سردرد می افتیم، فقط و فقط چای داغ هستش که با یک قلپ سر آرام می شود. معمولن روی سکوهای کنار تئاتر شهر، چای و سیگارمون به راهه و وقت ها رو ثانیه به ثانیه می کشیم و نشخوار خاطرات بوق سال پیش، نمک چای و سیگار.

امروز بعد از خالی کردن چایی و حرفهای روی دل مونده، لیوان خالی رو طرح زدیم. ناخودآگاه بود. پاره کردن خاطرات، روی لیوان خالی از چایی، پست مدرنی عشق نوستالژیک رو کامل می کرد. طرح جالبی شد. خوب نشون دادن کثیفی زیباست. اسمش رو گذاشتم فاحشگی یک دل. دو تا دختر کنارمون نشسته بودن روی سکوها. به فکرم رسید بحثی باز کنم بلکه فرجی بشود و دلی ردو بدل. نشون دادن لیوان ها و نظر خواهی در مورد این طرح ها، بهترین ایده برای بلند شدن چند دقیقه ای صدای خنده هامون بود و نگاه راضی از دل دادن.
نمیدونی چه خنده داره که با نمایش حجم فاحشگی دل، فاحشه تر بشی.


خداحافظ تهران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد